در زمان جنگ صدام ملعون بر علیه جمهوری اسلامی من در یکی از واحدهای ارتش صدام خدمت می کردم و چون شیعه هستم تلاش می کردم طوری تیراندازی کنم تا فردی کشته نشود...
به گزارش جم خبر به نقل از سردار باقرزاده می گوید: یکی از روحانیون عرب اهواز از قول یکی از دوستانش برای من اینگونه نقل کرد: در جریان سفری که چند سال قبل و بعد از سقوط صدام ملعون به عراق داشتم،در نجف سوار تاکسی شدم.
در زمان جنگ صدام ملعون بر علیه جمهوری اسلامی من در یکی از واحدهای ارتش صدام خدمت می کردم و چون شیعه هستم تلاش می کردم طوری تیراندازی کنم تا فردی کشته نشود و معمولا تیراندازی هوایی می کردم، در یکی از پاتک های یگان ما در تنگه چذابه، بعد از اینکه واحد ما تقریبا همه یگان مقابل رو تارو مار کرد، ناگهان با مقاوت عجیب یک آتشبار دوشکا مواجه شدیم، بطوری که این آتشبار همه یگان ما رو بمدت سه روز زمینگیر کرد!
ولی بعد از سه روز سرانجام یگان ما با انبوه حجم آتش موفق شد آن دوشکا رو خاموش کند و این در حالی بود که تعداد زیادی از نیروهای عراقی در اطراف این سنگر آتشبار نفوذ کرده بودند ولی همه آنها از پای درآمده بودند، سرانجام تصمیم گرفتم از محل شهادت این ایرانی شجاع بازدید کنم وقتی به محل رسیدم با جنازه پاسداری که شال سبزی به گردن آویخته بود مواجه شدم و معلوم بود از سادات است، او یک تنه بمدت سه شبانه روز در حالی که پوکه های فشنگ تا کمر او رسیده بود و یک گردان رو معطل کرده و زمینگیر ساخته بود و وقتی همه فشنگ ها رو مصرف کرد به شهادت رسید.
از این رو تصمیم گرفتم پیکرش رو دفن کنم ولی بعلت حضور نیروهای عراقی امکانپذیر نبود، بعد از چند شب متوالی سرانجام در شب سوم موفق شدم بر بالین جنازه شهید حاضر شوم، اما با کمال تعجب دیدم در حالی که اجساد عراقی های اطراف او بشدت متعفن بودند اما پیکر این شهید نورانی و بسیارمعطر است.
با هر زحمتی بود پیکر مطهر این سید شجاع رو که صولت حیدری در چهره اش آشکار بود را دفن کردم.
این خاطره نمونه ای بود تا کسی در مورد آنچه که پیرامون "جون" غلام سیدالشهداء نقل شده است استبعاد نکند.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
طراحی و توسعه :تپا